طی

ساخت وبلاگ

انعکاس من در پنجره ی مربعی مترو

در آینه ی آسانسور

توی شیشه ی در همسایه وقتی منتظرم در خانه باز شود

در صفحه ی گوشیم قبل از باز شدن قفلش

در آینه ها وقتی از خودم عکس میگیرم

روی قاشقم وقتی وسط غذا خوردن توی فکر رفته ام

اما توی چشمهای تو از همه‌شان زیباترم.

طی...
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 25 تاريخ : جمعه 9 تير 1402 ساعت: 11:35

حالا که خیلی وقت گذشته از روزهای متعلق به این جا و نوشته های محدود به این صفحه ، حالا که میشود لبخند بزنم ، شماره بگیرم ، دکمه ی سبز را بزنم و هر چه میخواستم اینجا تایپ کنم توی گوشی زمزمه کنم ، حالا اینجا نوشتن مزه ی دیگری دارد. حالا که کیبورد گوشیم نیم فاصله دارد ، حالا که تو سلام میرسانی، حالا که "با هم" ایم. الان که خیلی از آرزوهایم طوری براورده میشوند که انگار از اول هم باید همینجور میبوده و همه قبول دارند و لبخند میزنند... خدا را شکر میکنم از خدا التماس میکنم از خواب بیدارم نکند اگر خوابم بعد توی هر آینه ای چند ثانیه تعجب میکنم که واقعا الان ، همینجوریست که هست؟ تعجب میکنم که "واقعا ما از توی دنیای ای کاش ها پرت شدیم به دنیای یادش بخیر ها؟" تعجب میکنم از اسم تو که زنگ میخورد... تعجب میکنم از گریه هایی که حالا جوابشان را گرفتند. عزیزکم گریه خوب درمانیست. من بارها از گریه های در خلوت و از ته دل جواب گرفته ام و بارها جواب تو بوده ای... حالا من کامل شدم بروز کامل من اینجاست اینجا میتوانم خودم باشم با تمام آنچه به آن تعلق دارم و فقط خودم میدانم رد این میله های قفس که برایم تنگ شده بود و گوشت های تنم از لابلای آن بیرون زده بود و الان روی تنم مانده چه یاداوری تلخ و شیرینی برایم دارد حالا تو کنار منی میله های قفس خرد و خمیر شده کنارم ریخته اند و من بالهایم را باز و بسته میکنم بدنم را کش و قوس میدهم و چشمهایم هنوز به زیاد چرخیدن و افق بلند را بدون ترس و امکان وقوع ، نگاه کردن عادت ندارد چشمهای من هنوز طبق عادت روی تو متوقف میشود و پر از اشک خیره میماند بعد یادم می آید دیگر وقتی برای غصه خوردن نداریم انقدر که راه نرفته روبرویمان هست بعد توی دلم میگویم بقیه اش هر چه که طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 15:52

همیشه یک چیزی درون من از هر تشبیه شاعرانه و استعاره ی ادبی فرار میکند. ترس از اینکه عمق حرفهای دلم باعث شود باور کردنشان سخت باشد. هیچ وقت بدون مخاطب ننوشته ام... غالبا هم مخاطب حرفهایم ، خودِ آینده ام بوده که برگردد و حرفهای زهرای سالهای قبل را بخواند... چه میدانم شاید از قبل به قلبم الهام شده بوده که حافظه ام تعطیل میشود و باید بدانم چه چیزهایی در سرم می گذشته... امروز هم دلم دستور داد که بنویسم... این بار برای تو...حجم احساسات پاکی که در نامه ات بود آنقدر زیاد بود که ردِّ اشکهایم روی صورتم هنوز هست. همچنان جرئت استفاده از تشبیهات را ندارم اما اگر هم تشبیه باشد چاره ای ندارم جز اینکه بگویم تو مثل جانِ تازه ای در بدن بی روح من. خدای روی سر هر دوتامان شاهد است که کم و زیاد نگفتم. خودش حاضر بوده در تمام لحظه های تاریک و سرد و گناه آلود زندگی ام که هرچه دست و پا زده ام نشده و نتوانسته ام خودم را بکشم بیرون و بدتر، مثل همه ی باتلاق های جهان، همان فلک زده ای بودم که هی پایین تر و پایین تر می رود. اما خوشبختانه این شباهت ها یک جایی به کار آدم می آیند. مثل همه ی فیلم های دنیا، همان وقتی که سرم هم زیر گل و لای رفت و چند ثانیه لازم داشتم تا لجن راه نفسم را هم ببندد و کارم را تمام کند، دستی به نجاتم آمد و من را بالا کشید. ما را بالا کشید. بعد هم دستمان را توی دست هم گذاشت و خودش رفت پشت پرچین نشست تا ما ببینیم چه کاره ایم... اولش فکر کردیم هر کداممان آن یکی را نجات داده اما کم کم رد پایش را پیدا کردیم... همانی که دردِ غرق شدن در باتلاق را به جانمان نوشاند تا قدر شربت عاشق شدن را بدانیم... و تو، همان شیرینیِ خنکِ شربت بهارنارنجی... همان آرامش تکان خوردنِ گهواره ای، همان لذت بخشیِ خرما طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 8:31

مثل هر بار با شوق، و از محبتی که از توی دلم سرریز میشود در کلمه ها مینویسم.... خدا را شکر که زبان داریم و میشود نوشت... وگرنه چگونه آدم از بی تابی جان به در میبرد... بگذریم یک چیزی توی ذهنم وول وول خورد که سُر بخورد روی زبانم و بهانه ای بشود برای اینکه از من تعریف کنی و ذوق کنم و بال بزنم تا آسمان یازدهم و دوازدهم... یک نکته ی ظریف در وجودت ه شاید قفل زنجیر من است به تو... آن هم اینکه در تو همه چیز غلیظ و خالص است. اغراق و اینها که مفلوم است ندارم؛ انگار یک شاخه گلی که تو میدهی غلظتش با یک باغ گل و بلبل و سبزه برابری میکند یعنی آن شاخه گل را در آب حل کنی یک گلستان برایت در می آورد... یا نگاهت هر یک ثانیه اش آذوقه ی هزارسال خاطره بازیست اشکت لبخند حمایتت و احتمالا اخمت که هنوز ندیدمش... تو غلیظی و این غلظت نه از سر خشک بودن و لطافت نداشتن، که از خلوص و پاکیست... و این ترکیب، جادوگر است. جادوی زندگی بخشی که قلب تکه تکه شده را دوباره با طلا بند میزند.. که ترکهایش بشود جایی که قیمتی اش کرده... چقدر خوبی :) طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 8:31

بهانه زیاد است برای از تو نوشتن امشب اما بهانه ام تو باش که از یک آقای بزرگتر بنویسم چقدر شیرین است که میشود به تو فکر کنم و بعد حظ کنم از مردانگی امیرالمؤمنین فکر کنم تو مردترین مرد زندگی من هستی و بعد اگر تو را در یک میلیون هم ضرب کنم باز قد نمیدهد به ابهت و عطوفت بی پایانش یادم بیاورم توی تجریش وقتی دلم درد گرفت با چه حالی رفتی دنبال یک چیزی که من را آرام کند آن هم وقتی دلت گرفته بود از من بعد گریه کنم که او اگر میدید زهرایش درد دارد چگونه تحمل میکرد دنیا را بهم نریزد که دردی از دردهای عزیزترینش کم کند چشمهایم را ببندم و نفس بکشم توی هوای تکیه کردنم به تو بعد ببینم کوه پشت سرم چه آقای شریفی ست که دارم اسمش را یدک میکشم بگذار امشب مزه مزه کنم رنگ آبیِ نجفیِ آسمان بالای سرمان را که نفهمیدیم کی شب شد توی دل شبستان مادرانه ی خانه ی پدریمان امشب میتوانم گره بزنم سبزی شالی که توی راه دور گردنت بود با رگه های عشق توی چشمهایت که خودم پیدایشان کردم دوستت دارم به خاطر اینکه نسیمِ محبتش لای موهای تو هم پیچیده طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 8:31

انگار شوق رسیدن به تو بیشتر غم ندیدنت توی روحم رسوخ کرده. لبخندِ چسبیده به لبهای من! بیخود خودت را غصه دار نکن... من کنار توام... تو مرا داری و غصه میخوری؟... کاش دق کنم و همچون روزی را نبینم. من با تو زنده ام با تو زندگی میکنم با تو نفس میکشم. حتی طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:40

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

طی...
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:40

زمان زیادی گذشته از التهاب ها و فراز و فرود ها حالا دو تا روح سرشار و علاقه مند دارند کنار همدیگر قد میکشند و بزرگ میشوند و ذوق میکنند از دیدن بلند بالا تر شدن هم ذوق میکنند از اینکه می بینند دستشان هنوز توی دست هم است از اینکه میدانند دنیا هر چقدر طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:40

بعضی وقتها زندگی شبیه سرماخوردگی مزخرف میشود... وقتی سرما میخوری کباب بخوری یا سوپ، پیتزا بخوری یا آب معدنی نهایتا فقط بافت و دمایش را حس کنی. همه چیز برایت بی مزه میشود اگر گرفتارش باشی... گرفتاری هم عالمی دارد. وقتی به سرما بخوری میرود توی تمام تن طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:40

قبل تر ها گفته بودم مرد ها مثل کوه می شوند گه گاهی. امروز اما من برای اولین بار دریا را دیدم. برای اولین بار پایم را روی شن های داغ ساحل گذاشتم و باد خنک و مرطوبی که از سمت دریا می وزید صورتم را نوازش طی...ادامه مطلب
ما را در سایت طی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddelnegaarb بازدید : 78 تاريخ : شنبه 24 خرداد 1399 ساعت: 8:01